اشعار عاشقانه 4

>>> تاریخ انشتار پست :چهارشنبه 26 بهمن 1390


باید ببینمت ! 
چرا که روی نوار قلبی ام 

پیوسته نام تو بود 

و پزشک نیز بر آخرین نسخه ام . . . 

تو را تجویز کرده است ! ! ! 

بیا ، تا دیر نشده .


 


یه صفحه سفید، به همراه یک قلم 

این بار حرف ،حرف نگفته ست 

یک حرف تازه 

نه از تو ... 

هی فکر می کنم 

هی با قلم به کاغذ سیخ می زنم 

اما 

دیگر تمام صفحه ها معتاد نامت اند 

انگار این قلم 

جز با حضور نام تو فرمان نمی برد


 


در تمام صفحه های دفتر شعرم 

در گوشه های خالی قلبم 
در لحظه های تلخ سکوتم و فکرهام 

چیزی به جز تو نیست که تکرار می شود 

مثل درخت در دل من ریشه کرده ای




ساعت از نیمه شب گذشته است و من به این می اندیشم : 

اگر کاری که " عشق " با من کرد با تو می کرد 

چند روز دوام می آوردی ؟؟؟ 

]

 


درست یك روز است كه یكدیگر را ترك كرده ایم… 

ولی بی تو لحظه ها آن قدر دیر میگذرند 

كه میخواهم فردا… 
سالگرد جداییمان را جشن بگیرم !

 


ســــال ها از پی هم می آیند و می روند 

و خاطراتـــــــ کمرنگ و مه آلود می شوند 

اما بـــهـــــــــار 

تصویر امیــــــد دوباره دیدن تـــــــو را 

رنگــــــــ آمیزی می کنــــد


 



نقاش نیستم ولی 

تمام لحظه های بی تو بودن را 

درد می کشم 

نظرات در رابطه با این پست
نهال
نهال در تاریخ 22:38 ساعت 22:38 گفته :
مثل همیشه جذاب و دلچسب=======خدایا سکوتم شکست ، این وجود من است که فریاد می کشد و این منم که در اوج غصه هایم به آسمان نگاه می کنم ، باخودم می گویم

که خدایا شکرت .
نام :
ایمیل :
وب سايت :
کد تاييد :
متن دیدگاه :